برگشته ام به فصل تو از خط فاصله
این روزها پریده ام از خواب چلچله
تنها کمی دیدن تو فکر می کنم
آنهم برای حل شدن چند مسئله
دیگر تمام شهر به عشقت مقیدند
بی آنکه در حضور تو باشند یک دله
تو کیستی که دیده و نادیده خوانده اند
خوبان تو را به ندبه و بدها به ولوله
ما مرده ی گرفتن جشن تولدیم
چنگی به دل نمی زند این ساز و هلهله
وقتی تمام بندر ، در بند ساحل است
دریا چگونه مشت نکوبد به اسکله
باران چگونه باز نگردد به آسمان
دنیا چگونه سخت نگیرد به چلچله
این سینه ها به فکر « الم نشرح» تو نیست
چیزی به گوش خاک بخوان مثل « زلزله »